جستجو
![](templates/paradise/images/icon_search.png) |
تاریخ: ۱۶.۰۹.۱۳۹۱
ماژول:
موضوع: خیر
گروه تئاتر جوان نزدیک به 6 سال است که بخشی به نام بخش کودک و نوجوان را راه اندازی نموده است و تابحال اجراهای متفاوتی از قبیل : بزبزقندی - در جستجوی الفبا - باغچه ننه بلقیس و شاپرک خانم داشته که حتما گزارش آن را خوانده اید . این بار این بخش تمرینات خود را در مکان دیگری غیر از ارشاد آغاز خواهد کرد و برنامه های جدیدی را در دست اقدام دارد . سرپرست گروه با اعلام این خبر گفت : ...
بسیار خوشحالم که این بخش تاکنون از فعالیت خود دست برنداشته است . زیرا در بخش کودک و نوجوان استقبال خوبی را از همشهریان دیده ایم . و خیلی خوب است که با تولید کار کودک بتوانیم مردم را با تئاتر بیشتر آشنا کنیم . در جلسات هیئت نظارت هم عنوان کردم که باید سرمایه گذاری بیشتری را برروی این بخش انجام دهیم . البته به زودی اجراهای خوبی را از بخش کودک خواهیم دید . امیدوارم این تولیدات از گذشته بهتر باشد و سرآمدی به سوی تئاتر حرفه ای کودک و نوجوان باشد تا ما شاهد رشد و شکوفایی نونهالان که جوانان آینده گروه هستند نیز باشیم . از همه خانواده ها تشکر می کنم که پابه پای بچه ها آمدند تا تلاش این عزیزان نتیجه بگیرد . از این پس چون گذشته منتظر حضور خانواده ها و دوستداران هنر تئاتر کودک نیز هستیم و روز به روز بر تعداد اعضای گروه تئاتر جوان افزوده خواهد شد و همین ها کارگردانان ، نویسنده ها و بازیگران آینده ایران هستند . ما برای تئاتر میبد - یزد و ایران تلاش می کنیم . ای کاش مدعیان این را بفهمند که ظلم است به این نونهالان فتنه و فساد تئاتری را آموزش دهیم . ظلم است تا بنیاد محکم این عزیزان را از هم بگسلیم و نباید خندید که قدرت در دست ماست و هر غلطی دوست داشته باشیم می کنیم . بنده مثل سنگ در مقابل کسانی که اتحادها و بنیادهای تئاتری را می خواهند به هم بزنند ایستاده ام مگر اینکه هجرتم قطعی شود . آن وقت مسئولیتی ندارم که بخواهم کاری یا حرکتی کنم . البته اگر وجدان من بگذارد تا بروم و راه را برای سودجویان باز بگذارم . خدا لعنت کند مدعیان را که دارند برای منافع شخصی خود سنگ به سینه می زنند و در کنارش جانماز آب می کشند . همان خدا باید سزای شماها را بدهد که می دهد ... دیر نیست مدعیان ...
ارسال شده توسط: مدیرسایت
|
|
![](templates/paradise/images/icon_search.png) |
تاریخ: ۲۲.۰۸.۱۳۹۱
ماژول:
موضوع: خیر
بسیار زیباست که کارگردان نمایش سیمرغ خود شخصا به نقد کار خود دست بزند و از منتقدی که هیچگونه پوششی را بر نظرات خود نمی گذارد بخواهد که بدون هیچگونه کم و کاستی کار مرا به نقد بکش ...
آیا زیبا نیست که کارگردانی خود بخواهد در جایی که امکان دارد نظرها از او برگردد بخواهد که کارش را مورد بررسی قرار دهند و در مقابل کسانی که هزار گونه حرف برای او درست می کنند این کار را انجام دهد . این برای گروه بسیار گران تمام خواهد شد . اما کارگدان نمایش سیمرغ بعد از نقد کار خود گفت : تنها کاری که به دلم نشست این کار بود . چرا که به عیب هایی که خود از آن غافل بودم پی بردم و این باعث می شود بعدها کمتر اشتباه کنم . هیچ انسانی نمی تواند بگوید که به نقد نیازی ندارم و هیچگونه عیبی در من نیست . باید نقد پذیر بود باید اشتباهات را پذیرفت و باید شکسته شد تا ساخته شد ... این راز و رمز زندگی است که انسان باید آن را طی کند . به نظر من حرکتی ما انجام دادیم بسیار منافع خوبی برای گروه خواهد داشت . و امیدوارم همه نقد پذیر باشیم .
ارسال شده توسط: مدیرسایت
|
|
![](templates/paradise/images/icon_search.png) |
تاریخ: ۰۶.۰۸.۱۳۹۱
ماژول:
موضوع: خیر
باید همان اندازه که به غذای جسم اهمیت می دهید به غذای روح نیز اهمیت بدهید !!!
به همین منظور مقاله ای تحت عنوان « مخاطب شناسی در تئاتر » را جهت مطالعه شما دوستان آماده کرده ایم . که بر اساس مطلب ذیل قابل تأمل است :
خلق «شگفتی»ها بر روی صحنه، یكی از مهمترین جذابیتهای تئاتر به شمار میرود. مخاطب، اغلب هنگامی كه روی صندلی در سالن تئاتر مینشیند، در انتظار كنار رفتن پرده و مكشوف شدن رازها و زیباییهای تازهای است تا هیجان عاطفی و حوزه اندیشه او را به حیطههایی فراتر از آنچه هست، ببرد.
باید تماشاچی بفهمد که غذای روح او می تواند تئاتر تولید شده توسط شما باشد و یا غذای مناسبی هست یا نه ؟!
به داستان کوتاه توجه نمایید :
غذای روح چیست ؟
![http://www.taknaz.ir/news_cats_255.html](http://www.taknaz.ir/upload/13/0.272649001290870534_untitled-1-300x265.jpg)
فردی از پروردگار درخواست نمود تا به او بهشت و جهنم را نشان دهد خدا پذیرفت.
او را وارد اتاقی نمود که جمعی از مردم در اطراف یک دیگ بزرگ غذا نشسته بودند. همه گرسنه، ناامید و در عذاب بودند. هرکدام قاشقی داشت که به دیگ می رسید ولی دسته ی قاشق ها بلندتر از بازوی آن ها بود، بطوری که نمی توانستند قاشق را به دهانشان برسانند! عذاب آن ها وحشتناک بود. آنگاه خداوند گفت: اکنون بهشت را به تو نشان می دهم. او به اتاق دیگری که درست مانند اولی بود وارد شد. دیگ غذا، جمعی از مردم، همان قاشقهای دسته بلند. ولی در آنجا همه شاد و سیر بودند. آن مرد گفت: نمی فهمم؟ چرا مردم در اینجا شادند در حالیکه در اتاق دیگر بدبخت هستند، باآنکه همه چیزشان یکسان است؟ خداوند تبسمی کرد و گفت: خیلی ساده است، در اینجا آن ها یاد گرفته اند که یکدیگر را تغذیه کنند. هر کس با قاشقش غذا در دهان دیگری می گذارد، چون ایمان دارد کسی هست در دهانش غذایی بگذارد.
غذای روح - آن لاندرز
برای مطالعه بیشتر به بخش مقالات تحت عنوان مخاطب شناس در تئاتر مراجعه نمایید .
ارسال شده توسط: مدیرسایت
|
|
![](templates/paradise/images/icon_search.png) |
تاریخ: ۲۹.۰۷.۱۳۹۱
ماژول:
موضوع: خیر
کارگردان نمایش سی مرغ ، سیمرغ در آخرین روز های تمرین نهایی این نمایش گفت :
دیگر وقت آن است که هنر شما به مردم شهر خودتان نشان داده شود . و کسانی که تا این لحظه منتظر بودند اجرای شما را ببینند . شما باید اجرای خود را در شهر خودتان مورد ارزیابی قرار دهید . ببینید چقدر در شهر خودتان موفق هستید . آیا می توانید 10 شب مردم میبد را به سالن تئاتر بکشانید و هر روز سالن پر از تماشاچی باشد . یا نه انتخاب این نمایش اشتباه بوده و ما باید نمایش دیگری که مردم مورد پسندشان باشد انتخاب می کردیم . باید این ها را در اجرای عموم مد نظر داشت و برای خواسته های تماشاچی نیز ارزش قائل بود . باید تولیدات با توجه به نیاز مردم باشد و من امیدوارم مردم استقبال خوبی از این نمایش داشته باشند . اما کم یا زیاد بودن تماشاچی نباید در روحیه شما اثر بگذارد و باید اجرای خوب و عالی خودتان را بروید . شاید رونق تئاتر نزدیک باشد ... شاید توجه شود ... و شاید هنر ارزش پیدا کند ... ما منتظر آن روزیم و برای همه احترام قائلیم ...
ارسال شده توسط: مدیرسایت
|
|
![](templates/paradise/images/icon_search.png) |
تاریخ: ۲۷.۰۶.۱۳۹۱
ماژول:
موضوع: خیر
چندی است که دو بازیگر عزیز کبوتر و فاخته سیمرغ از اعضای خوب گروه تئاتر جوان به دلایلی نتوانستند دیگر با گروه همکاری کنند و پروژه نمایشی سیمرغ به علت عدم حضور آنها به تأخیر افتاد ، به همین بهانه سرپرست گروه واضح اعلام کرد : کسانی که برای زحمات این دوستان و عوامل سیمرغ ارزشی قائل نبودند و باعث عدم حضور آنها شدند مطمئنا در آینده وجدان راحتی نخواهند داشت . زیرا حق 15 الی 20 نفر را که از وقت و سرمایه شخصی خود گذاشته اند را ضایع کردند و خسارت جبران ناپذیری را به گروه وارد کردند که مطمئنا جزء حق الناس محسوب می گردد و این گروه هیچ وقت از حق خود نخواهد گذشت . در ادامه سرپرست گروه ضمن اظهار تأسف از این حرکت نادرست پیام خود را به این دو بازیگر عزیز اعلام نمود که به شرح ذیل می باشد :
کبوتر جان و فاخته عزیز شما همچون دخترم نرگس برایم عزیز و دوست داشتنی هستید و بنده در گروه هر چه کردم و می کنم برای رشد شما عزیزان بوده و خواهد بود . سکوت ... سکوت من زبان ناگفته فرشته هاست ... سکوت ، سر درخشش آن چشمهاست که هنوز از آن نگاه کهنه می سوزند ... بعضی از کلمات را نباید خرج کرد ... بعضی چیزها را نباید فروخت ... روی بعضی از چیزها نباید قیمت گذاشت ... نباید ... من همه چیز را فروخته ام ... همه چیز را ... ولی شاید شما نتوانید ... ترسم از این نیست ، ترسم از بی چیزی در این بازار شلوغی که در آن همه چیز ارزان می خرند و می فروشند نیست ... ترسم انتهایی است که بر آن پایانی متصور نیست ... بر انتهایی که از سوی دیگری مرا به خود می کشد ... از هجوم دنیایی که صاف ترین لحظات مرا طلب می کند ... پنهان ترین نگاه وجودم را می خرد ... بهایش را می دهد ... و گاهی نمی دهد ... و مرا با خود تنها می گذارد ... ترسم از تسلیم شدن است ... تسلیم ... تسلیم ... تسلیم ... تا کی کبوتر و فاخته؟؟!!!! این دریاها آرام می شوند ... کی من نقش آن جزیره را در آن دورها می بینم ... کی می رسد که او که خیر الفاصلین است ... کی می رسد که او که تمام لحظه های عالم مال اوست ... کی می رسد او که مهربان است و همیشه چشمانش این پایین ما را نگاه می کند ، آن فاصله ها را که با آن می توان از تمامی درها گذشت و کسی نمی تواند جلوی پیشروید را بگیرد ... از آن در تنگی که مسیح گفته ... از آن گذرگاه عافیت که تنگ است ... او نشانم دهد بچه ها ... کی می شود که نشانم دهد و نترسم ...! نترسم ... نترسم ... نترسم ... دلم می خواهد نه برای شما ، بلکه برای کسانی که شبی در انتهای آن روزهای سیاه که هر لحظه اش هزار شب تاریک بود ، برای کسی که شبی در آن روزها که زشت ترین روزها عمرم بود و پر بود از تیره ترین کلام عالم ، پر بود از کینه ، به من مهر آموخت ، دلم می خواهد نه برای شما که برای همه بدها و خوبها بنویسم بچه ها ... من روزهای زیادی را با کینه زیسته ام ... روزهای زیادی را که حتی یک روزشان هم برای یک زندگی زیاد است ... من روزها با کینه زندگی کرده ام کبوتر و فاخته عزیز !!!! اما نه ... زندگی با کینه زندگی نیست ... تکرار هر روزه مرگ است ... تنفس بیمار مسلولی است که با هر نفسش مرگ را به درون می کشد ... تنفس بیماری که هر نفسش تمام زیر و بم دستگاه تنفسش را پنجه می کشد و از درون خفه اش می کند ... کبوتر و فاخته من روزهایی از حق زیستن محروم بوده ام ... پس بگذار مثل کلاس تئاتر برایتان داستانی تعریف کنم از شبی یا روزی که من میهمان غریبه هایی بوده ام و میزبانانی داشته ام ... کبوتر و فاخته که میزبان خوبی بودند ... خوب کبوتر ... خوب فاخته ... آن خوبی که شما می دانید معنایش چیست ... آن خوبی که هنوز هر وقت چشمانم را ببندم و لبانم را ، به من لبخند می زند و مثل دخترک کبریت فروش روشن می کند آن تاریکی ها را که هنوز تاریک تاریک تاریک است ... خیلی چیزها را نمی شود فراموش کرد کبوتر و فاخته ... خیلی چیزهای کوچک را نمی شود فراموش کرد ... این طوفانها هنوز همه چیز را از ما نگرفته اند ... هنوز چیزهایی برای ما مانده است ... خیال نکنید که آن حقیقی ترین هیچگاه مجال ظهور بر پست ترین وادی را خواهد یافت ... گمان مبرید که روزی این چشمهای رهگذر ، این چشمهای جستجوگر قانع توان راه یابی به آن گم شده را می یابند ... کبوتر و فاخته کلام حق کلامی نیست که این قدر راحت میان کوچه و بازار روان باشد ... حرف حق شنیدن سخت است و آتشین ... شما هر چه دارید در انتهای قلبتان پنهان کرده اید ... جایی ... جایی که هیچ کلمه ای به آنجا نخواهد رسید ... و هیچ کس نمی تواند با زور کلمه ای را در آنجا محصور کند ... جایی که هیچ دستی به آنجا راه نخواهد یافت ... دارایی تان را خوب نگاه دارید و از آن به خوبی محافظت کنید که هر چه طوفان ، هر چه باد ، هر چه موج بیاید شما چیزی از دست نخواهید داد ... آنچه ماندنی است خواهد ماند ... خواهد ماند ... خواهد ماند ... و در قلب همه بچه های گروه تئاتر جوان جز خوبی شما چیزی نمانده است... پاینده ، پیروز و موفق و مؤید باشید ... کبوتر و فاخته دو بازیگر خوب گروه ...
ارسال شده توسط: مدیرسایت
|
|
![](templates/paradise/images/icon_search.png) |
تاریخ: ۱۴.۱۰.۱۳۹۰
ماژول:
موضوع: خیر
در طول تاریخ هر ملت و فرهنگی به مثابه زبان ابزار و گستره ارتباطی مشخصی برای بیان دیدگاه ها و نظرات اش نسبت به هستی و جهان داشته است. در واقع هر ملت فرم و قالب بیانی خاص خود را برای بیان محتوا و دیدگاهش انتخاب کرده و به تدریج این ابزار و فرم بیانی را به دیگر ملت ها نیز عرضه کرده است.
اشراق ایرانی و تئاتر جهانی
در طول تاریخ هر ملت و فرهنگی به مثابه زبان ابزار و گستره ارتباطی مشخصی برای بیان دیدگاه ها و نظرات اش نسبت به هستی و جهان داشته است. در واقع هر ملت فرم و قالب بیانی خاص خود را برای بیان محتوا و دیدگاهش انتخاب کرده و به تدریج این ابزار و فرم بیانی را به دیگر ملت ها نیز عرضه کرده است.
مهدی نصیری: اما یک مسئله مهم در مورد این شکل بیان آن است که فرهنگ ها بر اساس محتوا و تفکر غالب آنها بهترین فرم را برای انتقال و ارتباط اندیشه هایشان انتخاب کرده اند. یونانی ها تئاتر و جهان آئین ها و اساطیر را با اشیل، سوفوکل و اوری پید برای بیان دنیایشان انتخاب کرده اند و این فرم و قالب زیبای هنری را به جهان عرضه داشته اند. رومی ها علاوه بر نمایش که هدیه یونانی ها به آنهاست هنرهای پلاستیک، معماری و نقاشی را برای عرضه دنیایشان به جهان انتخاب کرده اند. آلمان های خردورز و دنیای منظم شان با خردورزی فلسفی شان به جهان معرفی شدند و دیدگاه های هستی شناسانه شان با کانت و دیگر فلاسفه مهم این ملت به جهان عرضه شد، فرانسوی ها که نزدیک به ایتالیا و آلمان بودند، بعدها ترکیبی از هنرهای دیداری و دیدگاهی را در سینمایشان به تکامل می رساندند و به عنوان یک ابزار مهم در اختیار بیان نظریاتشان قرار دادند. ابزار بیان ما ایرانی ها نیز در طول تاریخ شعر بوده است. مظهر تجلی و نمود دیدگاه و تفکر شرقی را به درستی می توان در اشعار شاعرانی چون حافظ، سعدی، رودکی، فردوسی، خیام، عطار و ... جستجو کرد و جالب تر آنکه گونه ها و اشکال دیگری چون فلسفه، حکمت و هنر نیز از دل همین اشعار خودنمایی کرده اند . چه چیز مهمتر ازاینکه هنرمندانی چون "پیتربروک" در دنیای خالی از معنای غرب با اینکه سال های سال است تمام ابزارهای نمایش و تئاتر را در اختیار دارند در جستجوی معنا به سراغ اثر فاخر و بزرگی چون منطق الطیر عطار نیشابوری می آیند داستان شرقی و حکمی سفر مرغان را برای محتوا و داستان اثرشان انتخاب می کنند. در حوزه ادبیات تطبیقی بسیاری از اشعار و داستان های شعری ایرانی با داستان ها، نمایش ها و افسانه های غربی مطابقت دارند و بسیاری از این منظومه های شعری هم جهان غرب را شگفت زده کرده اند و مورد توجه آنها قرار گرفته اند. اما در این میان و عرصه هنرهای نمایشی شاهنامه فردوسی توسی و منطق الطیر عطار نیشابوری از اهمیت و جایگاه ویژه ای برخوردارند. صرفنظر از برداشت ها ، اقتباس ها و اجراهای نمایشی زیادی که در ایران و خارج از ایران از منطق الطیر صورت گرفته ، یکی از مهمترین اقتباس ها به نمایش کارگردان بزرگ قرن حاضر که میراث دار بزرگانی چون استانیسلاوسکی، گروتفسکی، میرهولد و دیگران است، بر می گردد. حدود سه دهه اخیر پیتربروک در ادامه همه کاوش های هستی شناسانه اش گروه بازیگران خود را به دنبال آشناکردن با ملیت های متفاوت در پاریس گرد هم می آورد در اوج شهرت، تئاتر تجاری و برخوردار از حمایت های مالی را کنار می گذارد تا نیروی خود را بر یک برنامه منظم پژوهشی متمرکز سازد. پیتربروک در اوایل دهه هفتاد میلادی به دستیاری تدهیوز، شاعر انگلیسی، یک زبان تازه به نام اورگاست به وجود می آورد و نمایشنامه ای به همین نام را می آفریند که بازیگرانش آن را در سال 1971 در ایران اجرا می کنند. این اثر برای بسیاری از کسانی که نمایش را در ایران دیدند مثل "آندروپورتر" منتقد موسیقی تجربه ای فراموش ناشدنی بود:"تماشاگری که عمیقا وارد به عالم اورگاست می شد، از آزمون آتش می گذشت و دیگر هرگز نمی توانست همان آدم برفی بماند. در همان زمان ایروینگ وار دل در روزنامه تایمز، نوشت که این اثر آغاز چیزی است که نه تنها برای بروک تازه است بلکه در تاریخ تئاتر دنیا نیز همتا ندارد: آفرینش شکلی از تئاتر که قابل فهم برای هر گونه آدم روی زمین است." 1 اما بروک که تازه با دنیای شعر و ارتباط میان شعر و نمایش آشنا شده ، از این نتیجه زیاد هم خشنود نیست و هنوز احساس می کند که به زبانی جهانشمول و همه فهم دست پیدا نکرده است. او به دنبال تئاتری است که جدی و شوخی و معنویت و جسمیت را همزمان شامل شود و مورد پسند خاص و عام نیز قرار بگیرد؛ "و بدینسان بود که پیتر بروک به منطق الطیر- شاهکار قرن دوازدهم (ششم هجری)، اثر فریدالدین عطار نیشابوری روی آورد تا تئاتری بیافریند که هر کجا به اجرا در آید و برای همه از خاص و عام قابل فهم باشد."2 این منظومه شاعرانه با محتوایی کاملا ایرانی و شرقی روایت می کند که چگونه پرندگان شناخته و ناشناخته جهان گردهم می آیند تا درباره چگونگی سفر برای یافتن سیمرغ با هم گفتگو کنند و عاقبت سفرشان را برای یافتن کاملترین پرنده آغاز می کنند و به جایگاه سیمرغ می رسند در آنجا تواناترین ها و داناترین ها و رهروترین ها هستند که به منزل سیمرغ می رسند و خودشان را که سی پرنده (مرغ) هستند می یابند و به وحدت با یکدیگر می رسند.
"چون نگه کردند این سی مرغ زرد بی شک این سی مرغ آن سیمرغ بود در تحیر جمله سرگردان شدند باز از نوعی دگر حیران شدند خویش را دیدند سیمرغ تمام بود خود سیمرغ سی مرغ مدام"3 سفر مرغان به دنبال سیمرغ و تحیر و سرگردانی آنها در این وادی بر خاسته از تفکر و عرفان ناب و خاص ایرانی است که در هزار توی معنویت انسان طی طریق می کند و با راسیونالیسم و خردورزی غربی سرتاپا در تضاد و تفاوت است. در عین حال عطار این تفکر شرقی را در ساختار روایی خاص ایرانی نیز روایت می کند تا تابع اصول و قواعد خود است و این قواعد را به کمال ودرستی رعایت می کند. عطار در پیشگفتار کتاب خود نوشته است:
"هرک این را خواند مددکار شد و آنک این دریافت برخوردار شد اهل صورت غرق گفتار من اند اهل معنی مرد اسرار من اند این کتاب آرایش است ایام را خاص را داده نصیب و عام را " جان هایلپرین، در ابزرور یازدهم ماه می 1980 می نویسد: "اجرای پیتربروک از منطق الطیر، که اخیرا در نیویورک گشایش یافته است تا نقد نوشته ها را به هذیان گویی تبدیل کند، از نخستین تجربیات بروک به هنگامی بود که مرکز بین المللی پژوهش تئاتری پاریس را در ده سال پیش به وجود آورد. پس به یک معنا، اجرای این افسانه صوفیانه ده سال طول کشیده است تا کامل شود و ارزشش را داشته است. نمایش منطق الطیر آن چیزی را که کتاب کوشیده است طی سالیان به دست آورد- به جوشش در می آورد و به طرز شگفت انگیزی روشنی می دهد."5 بدینسان تفکر شرقی نه تنها ابزار و ساختار غربی را به تحرک و جوشش وامی دارد بلکه زبان وقالب بیانی شعر عطار باعث می شودکه هنرمندی چون پیتربروک که دوران خود یگانه هنرمند پیشرو هنر تئاتر جهان است در پروسه تولید هنری محتوا، شیوه و مولفه های ساختار عطار نیشابوری را نیز برای رسیدن به نتیجه مطلوب برگزیند. "پیتر بروک در سال 1972 با گروهی از بازیگرانش (از جمله کسانی که هیچ زبان انگلیسی نمی دانستند) با کاروانی از لندرورها و خدمه شان، یک گروه فیلمبرداری، یک روزنامه نگار گزارشگر و جان هایلپرن (که کتابی درخشان درباره این تجربه به نام منطق الطیر نوشته است) سفری را آغاز کردند که 000/60 دلار خرج برداشت، سه ماه و نیم طول کشید و آنان را به شش کشور برد؛ الجزیره، نیجریه، نبین، توگو و داهومی و مالی . آنان هیچ برنامه از پیش تعیین شده ای نداشتند اما بروک امیدوار بود نمایشی ویژه بر اساس این اثر عرفانی شاعر ایرانی تدارک ببیند. "6 تدهیوز می گوید که در نژاد بشر نوعی خودآگاه لحنی مشترک وجود دارد، زبانی که متعلق به زیر سطح لحن های معمولی است و در جایی قرار دارد که تفاوت ها بروز می کند. شعر، ابزار بیان ما ایرانی هاست و هم ساختار و هم اندیشه و محتوا را در خود دارد؛ جهان ادبیات بزرگانی چون عطار را همواره درک کرده و به دنبال تحلیل و شناخت فرم و محتوای ارتباط اثر این بزرگان با مخاطبانشان بوده است. اما اصلا خوب نیست اگر بگوییم که ما در این حوزه سال هاست که کوتاهی کرده ایم و از همین روست که در ادبیات داستانی، هنرهای نمایشی ، فلسفه، سینما و دیگر حوزه های فکر و هنری مان به جای رجوع به گنجینه های موجود شیفته ساختار و ابزارهای غربی شده ایم....
منابع: 1.مقدمه ای بر تئاتر- اورلی هولتن – ترجمه محبوبه مهاجر- انتشارات سروش 1384- صفحه 64 2.تئاتر تجربی- جیمز روز- اونز- ترجمه مصطفی اسلامیه- انتشارات سروش 1376- صفحه 228 3.منطق الطیر عطار- دکتر کامل احمدنژاد و دکتر فاطمه صنعتی نیا- نشر زوار 1379- صفحه 112 4.شرح و احوال و نقد و تحلیل آثار عطار- استاد فروزانفر- نشر امیرکبیر- صحفه 48 5.تئاتر ، هویت و نمایش ملی- عباس جوانمرد- نشر قطره 1383- صفحه 119 6.تئاتر تجربی – صفحه 230
|
|
![](templates/paradise/images/icon_search.png) |
تاریخ: ۰۷.۱۰.۱۳۹۰
ماژول:
موضوع: خیر
گذشته ناب، هویت هر ایرانی
نگاهی به نمایش ”پیکره های بازیافته” نوشته، طراحی و کار ”قطب الدین صادقی”
دکتر قطب الدین صادقی که همواره با روحیه پژوهشگری در صحنه حضور داشته است، این بار در "پیکره های بازیافته" به سراغ اسطوره ها و آیین های فراموش شده و مهجور ایرانی رفته که گویا این پیکره ها را برای اولین بار بر نقش برجسته های مکشوف دیده است.
این ایده آل است که بر پایه مستندات تاریخی بتوان تخیل کرد و به بازآفرینی گمشده های ذهنی خود پرداخت؛ چراکه مخزن و ریشه تمام اتفاقات ممکن ناخودآگاه ذهن است. این رویکرد درست منجر به خلق فضایی غریب و در عین حال آشنا خواهد شد. غریب از این منظر که در خودآگاه ما نبوده و آشنا به خاطر آنکه لحظه ای ما را به دورست ذهن مان پرتاب خواهد کرد. یعنی خالق اثر هنری ما را به دوردست های ذهن خواهد برد، سفری کشف و شهودی که تمام این ناشناخته ها را برای ما آشنا می کند. بنابراین آنچه دکتر صادقی به نمایش می گذارد، باعث مسرت و شادی می شود. یعنی فقط بازنمایی چند اسطوره و آیین نیست که تمام این حرکات و رفتارها در لحظه روح آدمی را شاداب می کند؛ چراکه فراغت خاطر هم ایجاد می کند. ما با گذشته خود همیشه همراه هستیم و انگار این گذشته چون راز و رمزی غریب در پس ذهن گرفتار است و شاید خلق اثر هنری است که این دنیای ریشه دار را بر ما آشکار می کند و این انبساط روح بانی اش هنر است.
دکتر صادقی فقط یک اثر هنری خلق نکرده که فراتر از آن انسان را به گذشته های دوردست می برد تا در بازیابی خود بیندیشد. این اندیشیدن بدون ملاحظات رایج است و هر کس بی پرده در بودن خود به کشفی درست می رسد. اینکه تا امروز هر آدمی چه پیشینه ای را به همراه داشته و در عین حال از آن به مرور زمان غافل مانده است، از جمله یادآوری های کلیدی و کاربرد "پیکره های بازیافته" است. اگر نبود که دکتر صادقی هم در آفرینش این نمایش ناموفق بود. آری، این گذشته با تمام رنج ها و سختی هایش زیباست چرا که میراث پدران و مادران ماست که چگونه در رویارویی با طبیعت جولان می داده و چگونه بر ترس ها و دلهره های رایج چیره می شده اند. چگونه طبیعت در خدمت و مددرسان انسان بوده و حالا جشن های سپاس از طبیعت در تدوام این خیر و برکت چقدر موثر بوده است. یعنی بده بستان دو سویه که زندگی را در مرکز ثقل بایسته ای قرار می داده است.
دکتر صادقی کلام و زبان را به کناری می گذارد تا با طراحی حرکت (کرئوگرافی) بتواند مثل یک رویای ناب در بازنگری این رفتارهای ناب و اصیل بکوشد و کوشیدن اش به نتیجه دل خواه و مطلوب نیز نزدیک شده است. چراکه بی اغراق و افراط به نکات و لحظاتی اشاره می شود که گویاترین وضعیت را برای انسان تداعی می کند. البته بخشی از این آیین ها همچنان موجود است و کارایی و کاربرد بومی و آیینی خود را حفظ کرده و بخشی نیز در گذر از زمان و تنگناهای متعارف و ناخواسته از بین رفته یا متلاشی شده است؛ اما صادقی لحظات در خور تاملی را ارائه می کند که در نهایت پرسش های دقیقی را برای دنباله گیری این ماجراهای زیبا فراهم می کند. یعنی تماشاگرش را مجاب می کند که همچنان به مطالعه و پژوهش بپردازد. چون این گذشته ناب، هویت هر ایرانی است و هر کسی در بازیافتن خود است که می تواند در این دنیای برهم ریخته بر ریشه های انسانی استوار و مستقر به زندگی و زیبایی های آن مسلط شود و این اشراف است که ما را به سکوی موفقیت ها پرتاب خواهد کرد. اگر ما به لحاظ تاریخی اینک متوقف شده و یا احساس عقب افتادگی می کنیم، به دلیل فراموشی این گذشته ناب و مفاخر ملی است.
حرکت حرف اول را در طراحی و میزانسن نمایش آیینی "پیکره های بازیافته" می زند. حرکتی که در جمع، معنا و تصویر می شود. حرکتی که در سکوت شکل گرفته و در همتایی با موسیقی و آواهای انسانی پیش می رود. مولد این حرکات، بدن است. بدنی که منبع و مرجع مکاشفه است و می خواهد از اسرار زمین و آسمان جویا شود. در این جستن و جستار، ارزشمندی طبیعت و فراطبیعت فراچنگ انسان قرار می گیرد. ناخواسته بدن بر بودن خود و دنیای خارج خودآگاه می شود. این آگاهی نجات بخش آدمی است، چون پیش گویانه بر مدار هستی اشراف می یابد و پذیرنده و پذیرای خوب و بد زندگی اش خواهد بود. حتا می تواند بر چیره شدن بدی ها مقاومت کند. مقاومتی که نه با شمشیر و سلاح که در خلوت و دعا و اجرای آیین و برگزاری نذر و نیاز ممکن خواهد شد. بنابراین هر آنچه در صحنه اتفاق می افتد ریشه در ناخودآگاه دکتر صادقی دارد و این اتصال به گذشته دور از طریق این اثر نمایشی آیینی برای تماشاگر هم ممکن می شود.
آواهای درون دلالت آشکار به همان بیان خواسته های انسان دارد که همواره در امن و امان است. آرامش انسان یک آرزوی بزرگ است و این فراتر از رفاه مادی نیاز و ضرورت زندگی تک تک ما است. حالا این وضعیت از تولد تا مرگ تک تک ما را فراگرفته و اگر امروز ما بر آن آگاهیم ریشه در این جست وجوی آغازین دارد که در خلوت و جمع به برداشتی آیینی و اسطوره ای منجر شده است. به همین خاطر ماه و خورشید، آب و باد و خاک عناصر کارآمد در زندگی، رفتارها و آیین های انسان پیش از تاریخ و مابعد آن دارد. هنوز هم این نگاه به طبیعت با ما هست و به همین خاطر بخشی از این رفتارهای کهن به اشتباه خرافه تلقی می شود؛ در حالی که واقعن خرافه نیست، بلکه بشر به تجربه به این نقطه رسیده که برای امنیت جان و مال خود رفتارهای کهنش را تکرار کند. آش پشت پا، آب پشت سر مسافر ریختن، گذر از زیر کتاب آسمانی، جشن عروسی، پرسه و سوگواری، شب یلدا و نوروز از جمله این آیین هاست که هنوز هم طروات و تازگی اش را حفظ کرده چون که از ضروریات زندگی بشر برای ایجاد تنوع و ضرباهنگ بوده است.
این حرکات ریشه در تصاویر سفالینه های ۱۲۰۰ تا ۵۰۰۰ سال قبل از میلاد مسیح دارد و این خود گویای مطلبی است که بسیار ارزشمند است و این که با یک نگاه دقیق و ظریف توسط یک هنرمند به صحنه امروز کشانده شده است. ریشه در دغدغه های سالیان دکتر صادقی دارد. او آگاه است که بخشی از این میراث کهن در حرکت های کردی محفوظ است و به همین خاطر بخشی از نمایش خود را بر اساس این حرکات، آواها و موسیقی کردی بازآفرینی می کند. بخشی هم ناخواسته و خلاقه تصویر می شود که ریشه در همان حالت های پیکره های مکشوف در سالیان دور را دارد. در این جا مسائل انسان در زمین و آسمان بازنمایی می شود؛ چراکه انسان تک ساحتی نیست و همین ابعاد مختلف است که تجلی گاه حقیقت وجودی اش خواهد بود. مثلن می تواند با چند خوشه گندم بیانگر جشن سپاس از کشت و کار باشد و در کنارش سماع دروایش کُرد است. یعنی هم سپاس به خاطر کشت و باروری زمین را می توان دید و هم حال و هوای درونی انسان برای رسیدن به آرامشی که در پیوند با آسمان متجلی خواهد شد. حتا بخشی از این آیین به دامداری می¬رسد که سالیان سال است محل قوت روزانه و درآمد انسان این اقلیم بوده است. بر سر نهادن صورتک بزها و آتش گردانی گویای چنین مطلبی است. بنابراین زندگی با حرفه های متداول گره می خورد و در کنار کار، عشق و محبت انسانی هم سو می شود تا انسان فراتر از نیاز مادی اش هم مطرح شده باشد.
عقاب هم بیانگر بلندپروازی انسان است که می خواهد در فتح آسمان بکوشد. فتحی که گاهی منجر به شکست خواهد شد. شکار هم مطرح است که انسان نیاز به گوشت و قوت روزانه داشته است. مرگ هم بوده و آیین دفع تن آدمی که در دخمه هایی این آیین اتفاق می افتاده است. صدای نوزاد هم هست که در پس مرگ بر تداوم هستی آدمی تاکید می کند.
رضا آشفته
|
|
مجموع 27 on 3 در صفحات 10 در هر صفحه
<< ۱ ۲ ۳
تصویری از گرامیداشت پانزدهمین سالگرد تاسیس
گروه تئاتر جوان میبد و اختتامیه نمایش سی مرغ ، سیمرغ
(آبان ماه 1391)
تصویری از آخرین روز حضور کوروش زارعی در کارگاه نمایش گروه ( شهریور ماه 1392 )