گروه تئاتر جوان

۱۷.۱۲.۱۳۹۰ - نمایشنامه مونولگ



کارنامه
نوشته : سید صادق فاضلی

------------------------------------------------------------------------

کارنامه
نوشته : سید صادق فاضلی
آدمها : پدر شهید
صحنه : گوشه ای از نبردگاه شلمچه،با سنگر و خاکریز و هر آنچه نشان از جنگ دارد .
( صدای افکت همراه با موسیقی جنگ بر فضای صحنه حاکم است،پیرمردی شکسته و خوش سیما به میدان می آید ،به هر سوی می دود،گاهی هم به پشت اجسامی پناه می گیرد،آنقدر تلاش میکند و آنگاه که از نفس افتاد،سر بلند می کند )
پیرمرد: پیدات می کنم، فکر کردی دست می کشم ؟ کور خوندی...گفته بودم نیای خودم می یام؟ (مکث) مگه باهات شوخی دارم پسر؟ فکر کردی کلک زدن کاری داره ؟ این کارت تردد (کارتی از جیبش در می آورد) این هم لباس ( به لباسهای نظامی پوشیده اما گشاد خود اشاره می کند ) دژبان کارت رو که دید یه نگاهی بهم انداخت و زیر لب گفت: علیرضا اسکندری ؟ فرمانده ی گردان سلمان ؟ حاج آقا چرا پیاده ؟ گفتم : نذر کردم پیاده برم.گفت: حاجی قبول باشه ،بفرمائین اما دمپای شلوارتون گلی شده، بیچاره چه میدونست که قد تو یه هوا از من بلند تره ؟ تاز ه شانس آوردم متوجه دستخوردگی کارت تردد نشد. فکر میکنی این همه سختی رو برا چی به جون خریدم؟ ها؟ از ریختت خوشم میاد ؟ (بغض می کند) خیلی مردی علی ، خیلی... ننه ات داره دق می کنه ، سویی به چشاش نمونده بچه!گریه که نه، یعنی جلوی من گریه نمی کنه،چند بار بهش سرکوفت زدم که حق نداری گریه کنی ، مدتیه می ره تو انباری در رو از داخل چفت میکنه، می شینه پای عکست،بیرون که میاد می فهمم گریه کرده، چشاش سرخ،سرخ می شه، اما می گه : گریه نکردم.کاش منم می تونستم گریه کنم ، می دونم گریه کنم سبک می شم، راحت می شم،اما یه بغض پنهون ته گلوم ماسیده و بیرون نمی یاد،حکایت اشک نیومده اس که نفس آدمو می گیره.میترسم اونقدر گریه نکنم تا دق کنم و بمیرم .. اما همه ی اینا که گفتم دلیلی نبود که منو بکشونه اینجا ، اینکه باور کنی یا نکنی هم مهم نیست اما من فقط برای یه امضا اومدم ! آره ،درست شنیدی یه امضا ! دخترت جون به لبم کرد، گفتم مریم باباجون ، دختر آقای اسدی مگه همکلاس تو نیست؟ اون که می گه کارنامه گرفته ، چطور تو نگرفتی ، جواب نداد، دوباره ازش پرسیدم ،گفت:شما ببینید یا نبینید چه فرقی میکنه؟ بابا باید ببینه...گفتم : مریم جون منم بابابزرگتم، بده من ببینم وقتی بابا اومد به اون هم نشون می دیم ... معدلش 20 بود، همینطور که نمره هاشو می دیدم به حرف اومد، ناظم مدرسه بهشون گفته پدر یا مادرتون باید کارنامه رو امضا کنن . مریم به ناظم میگه : خانم ما مادر نداریم! چرا دختر؟ مگه مامانت چی شده؟ خانم رفته پیش خدا ، ناظم بهش می گه مبارکه، پس مادرت حاج خانم شده ؟ نه خانم مادر ما نرفته خونه ی خدا ، رفته پیش خدا...یه ماشین گنده زدتش و فرار کرده، الان چند ساله... ناظم متاسف می شه و میگه : خیلی خب عزیزم ، بده پدرت امضا کنه! می گفت : دست بلند کردم و گفتم : اجازه؟اگه کسی باباش نبود باید چکار بکنه؟ بهش می گن، باید صبر کنه تا پدرش بیاد ، گفتم دخترم چه فرقی می کنه من امضا می کنم برات، کارنامه رو ببر مدرسه و بگو چون بابام نبود بابابزرگم امضا کرد... (مکث-فریاد می زند) مگه بابا کجا رفته که اینقدر طولش می ده ؟ الان یکساله که همش بهم می گین رفته دنبال راننده ای که مامان رو زیر گرفت و فرار کرد بگرده، بگو دیگه نمی خواد پیداش کنه، بگو خود بابایی برگرده... (مکث) اینم کارنامش ، می گفت باید امضا کنه، بابا باید امضا کنه... حالا من کارنامه رو آوردم اینجا ببینی تا امضا هم نکنی بر نمی گردم... (فریاد می زند) بر نمی گردم ، فهمیدی ؟
ببین... نمره های بچه تو ببین... باید ببینی... (با کارنامه می چرخد) باید ببینی... ببینی تو این یکسال که نبودی چه کرده ، حرف هم نمی فهمم. هیچی هم حالیم نیست ... باید امضا کنی(فریاد) مگه شهید زنده نیست... ثابت کن... زنده بودنت رو نشون بده... (آرام می گیرد) پدری کن در حق بچه ات... پسری کن در حق پدرت...دل این پدر پیر رو نشکن... نا سلامتی به ما می گن پدر شهید....زمین نزن روی سیاه پدر یه شهید رو ... منم می تونستم مثل دیگران از همون اول به مریم بگم پدر نداری، پدرت شهید شده و خیال خودش و مدرسه و همه رو راحت کنم، اما اینکار رو نکردم (فریاد) می دونی چرا ؟ اگه مرده بودی می گفتم، اما تو مفقود الاثری، هیچ اثری ازت نبود، همسنگرات دیدن یه گلوله به پات خورده اما کسی ندیده که اونقدر تو این بیابون بمونی که از همون زخم نا قابل پات ، اونقدر خون بره تا جون بدی و شهید بشی، کسی ندیده ، دیده؟ ها ؟ دیده ؟ من نمی خوام به مریم به خاطر بی پدر بودن احترام کنن، نمی خوام کسی دستی به سر نوه ام بکشه و بگه یتیمه، اون یتیم نیست، مگه من مرده ام ؟ من نمی خوام از آبروی تو مایه بذارم، می خوام همه برای تو و امثال تو آبرو باشیم، اما تو هم آبروی ما باش ، علی، بابا نمی خوام بچه رو بدون امضای تو بفرستم مدرسه، اونوقت که فهمیدن پدرش شهید شده، دستی به سرش بکشن و بخاطر اسم تو احترامش کنن، این برای یه بچه ی شهید شایسته نیست، این اصلا برای خونواده ی شهید شایسته نیست .
می دونم اینجایی، تموم شلمچه رو زیر و رو کردم ، خارج از این چند قدم نیستی... خودتو نشون بده ، (هیجان زده بر می خیزد و به اطراف می دود) علی...علیرضا..کجایی بابا...علی... (نفس زنان بر زمین رها می شود) خیال کردی پسر، تا کارنامه رو امضا نکنی نمی رم،مریم چشم براهه... گفت : بابابزرگ، جلوی در می شینم، منتظرت تا برگردی ... راضی نشو دست خالی برگردم پسر...آخه چه جوابی به این طفل معصوم بدم؟ داره غروب می شه... من بر می گردم... اما بدون تنها خواهش پدرت رو اجابت نکردی... دیگه آخر خطه دیگه تو این دنیا هیچکس برام نمونده... برای مریم هم کسی نمونده... می دونم همین روزاس که یه سکته کارمو بکنه... اما این دختر معصوم چه گناهی داره... (فریاد می زند)چه گناهی؟ ها؟ ... نذار کفر بگم، اعتقاد ما می گه شما زنده اید، نذار به این اعتقاد شک کنم، جوابمو بده ... نکنه حرفامو نمی شنوی ؟ استغفر الله... ده آخه یه حرفی بزن ... یه چیزی بگو... پس آیه ی و لا تحسبن چی میشه ؟ ... می دونم اینجایی، تو یکی از همین سنگرا ... (بر میخیزد،کارنامه را بر لبه ی یکی از سنگرها می گذاردو چرخی دیگر می زند و شعری را زمزمه می کند،که این زمزمه کم کم تبدیل یه خواندن حزن انگیزی می شود)
گلی گم کرده ام می جویم او را،به هر گل می رسم می بویم او را، گل من یک نشانی در بدن داشت ، یکی پیراهن کهنه به تن داشت .
پاشو - پاشو پیرمرد... پاشو ، این قبری که سرش گریه می کنی مرده نداره ، پاشو... (بلند می شود و به طرف بیرون حرکت می کند در آستانه ی خروجی صحنه می ماند،باز می گردد،کارنامه را از لبه ی سنگر بر می دارد،می خواهد آن را تا کند،متوجه چیز غریبی می شود،به دقت درون کارنامه را می نگرد،چشمانش را می مالد ،خشکش می زند)
ام .... امض ... امضا ... امضاء شده ... کارنامه امضا شده ... امضای علیرضاست ... (فریاد می زند) امضای علیرضاست ... مریم ... مریم کجایی بابا... پدرت کارنامه ات رو امضا کرده دخترم ... دیدی گفتم شهیدا زندن ؟ ... مریم... (فیکس می شود ،سرودی دلنشین صحنه را می پوشاند.)
پایان


1/2/1378 – سید صادق فاضلی (ارسال شده توسط : عبیات)
نویسنده : http://teatremeybod.ir
لینک مستقیم این مطلب : http://teatremeybod.ir/index.php?name=content&op=view&id=16