تبلیغات


کلاسهای
 
بازیگری
 
به زودی 
  

جستجو در سایت

جستجو

آخرین مقالات

تئاتر خیابانی یا بیرونی

ادامه مطلب


چرا تئاتر کاربردی؟

ادامه مطلب


تأتر «پلِی بَک»

ادامه مطلب


تئاتر برای آموزش بهداشت

ادامه مطلب


تئاتر ِموزه

ادامه مطلب


تئاتر خاطره

ادامه مطلب


نمایش خلاق

ادامه مطلب


تئاتر آموزشی

ادامه مطلب


آیین ها و مراسم سنتی و قدیمی

ادامه مطلب


نمایشنامه زندگی گالیله ...

ادامه مطلب

کلمات کلیدی



آمار سایت


هاست
RSS خروجی

آمار سایت

نمايشنامه كوتاه دايره


نمايشنامه دايره.كوتاه

نمایشنامه دایره
● دايره
( نمايش در يک پرده )
اشخاص بازی 
* فرهاد: بيست ساله
* فريد : بيست و دوساله
* فردين : بيست و پنج ساله
* مرد پرستار
* دکتر فولادگر: مرد پنجاه ساله
* صدای يک خانم
صحنه : يک نيمکت سفيد ، چسبيده به يک ديوار سفيد، روی ديوار،
يک تابلوی عکس بچه با حالت سکوت و يک فلش که 
روی آن کلمه اورژانس نوشته شده ديده می شود. فرهاد ،
فريد و فردين در سکوت کامل روی نيمکت نشسته اند ، 
هر سه لباس يک رنگ پوشيده اند ، هر سه شيک و ترو
تميز ، با موهای ژل زده و عينک دودی . هر سه هدفون
به گوش دارند و به موسيقی گوش می کنند. از ظاهر آنها پيداست با هم برادر هستند هر کدام بر اساس ريتم موسیقی که از طريقِ هدفون گوش می کنند، با پا روی زمين ضرب گرفته اند ، صدای موسيقی آنها را نمی شنويم . پس از لحظاتی صدای بلند گوی بيمارستان شنيده می شود . اول يک زنگ اخبار گوشنواز و ملايِم و بعد صدای يک خانم:
صدا / همراه با ناز / آقای دکتر فولادگر به اورژانس!...آقای دکتر
فولادگر ...به اورژانس! 
/ مجدداً سکوت برقرار می شود . پس از لحظاتی صدای زنگ يک تلفن همراه شنيده می شود . زنگ تلفن ملودی غريبی دارد . چند مرتبه زنگ می خورد . مرد پرستار در حال عبور از راهرو در مقابل اين سه نفر، متوجه زنگ تلفن می شود . برمی گردد ، به سه نفر می نگرد هر سه در خلسه موسيقی هستند، به شانه فرهاد می زند، فرهاد متوجه شده هدفون را از روی گوش بر می دارد حالا صدای موسيقی به صورت زير شنيده می شود./
مرد پرستار : تلفن آقا!... زنگ می زنه!
/ مرد پرستار می رود . فرهاد هدفون را خاموش می کند صدایِ زيرِموسيقی قطع می شود . صدای زنگ تلفن همچنان شنيده می شود . فرهاد تلفن همراهش را در می آورد . متوجه می شود ، صدای زنگ از تلفن او نيست ، روی زانوی فريد می زند ، حالا فريد گوشی هدفون را بر می دارد صدایِ زير موسيقی شنيده می شود . فرهاد به او اشاره می کند تلفن ، فريد تلفن همراهش را در می آورد ... جواب می دهد./ 
فريد : / در تلفن / الو ... سلام ... جانم مامان ؟!... نه تو بيمارستان 
! چه می دونم ... گوشی!/ رو به فرهاد / فردين کجا رفت؟! / فرهاد اشاره می کند که در کنارت نشسته است ، فريد به فردين که در کنار خودش نشسته نگاه می کند بعد در تلفن / چرا مامان اينجاست! / فريد در حال مکالمه است ، حالا يک تلفن همراهِ ديگر زنگ می خورد با يک ملودی ديگر . فرهاد باز تلفن همراه خود را در می آورد متوجه می شود صدا از زنگ تلفن او نيست ، با دست به زانوی فردين می زند . فردين هدفون را از روی گوش بر می دارد . موسيقی زير شنيده می شود ، فرهاد به او اشاره می کند تلفن ، فردين هدفون را خاموش می کند تلفن همراهش را جواب می دهد . در اين فاصله فريد کماکان در تلفن همراه ، با مادرش حرف میزند ، حالا فردين هم اضافه می شود . اين دو به گونه ای حرف می زنند که هر دو حرفهايشان برای تماشاگر مفهوم باشد . ولی انگار ابداً به هم کاری ندارند ./ 
فردين : / در تلفن/ الو ... سلام !... چطوری ؟! معلومه کدوم گوری هستی تو ... من؟! تو بيمارستان!... آره ... مکافات!
فريد : / در تلفن / ... چرا به خودش زنگ نمی زنی مامان ؟! نه ... داره با تلفن حرف می زنه ... چرا ... رفتم ... گفت اين مُدّلو تموم کرده!
فردين : خودم که نه، اگه تصادف کرده بودم ... الان ميتونستم بات حرف بزنم . خُلی آ !...بابام تصادف کرده!
فريد : داشتم بر می گشتم، نگهبان دفترش بهم زنگ زد ... زود خودمو رسوندم اينجا! نه...تو اورژانسه!
فردين : هنوز که نديدمش !... لوس نشو !... چی؟!
/ حالا زنگ تلفن فرهاد نيز به صدا در می آید ، فرهاد چنان محو گفتگوی فريد و فردين است که صدای زنگ را نمی شنود . در همين لحظه صدای بلند گوی بيمارستان شنيده می شود.
صدا : / بعد از زنگ ملايم ، با عجله ولی کماکان با ناز / آقای دکتر فولادگر هر چه سريعتر به اورژانس ... آقای دکتر فولادگر هر چه سريعتر به اورژانس!
/ حالا فرهاد زنگ تلفن همراه خودش را تشخيص می دهد . آنرا جواب می دهد./
فرهاد : / در تلفن / الو... جانم !... مگه بت نگفتن ... گرفتار شدم جون تو !
فردين : نه خره! ... سفرماليد ... خوب آره ديگه... ماشين ؟! ... نديدم... ولی ميگن درب و داغونه ... معلومه !... ميخواستيم با ماشين بابا بريم !
فريد : می گفت از تو پارکينگ که مياد بيرون ... يه اُتوبوس ميره روش !
فرهاد : بگو کسی دس به کيبورد من زده نزده!... نه ! ميگم نه ! يا خودمو يه جوری می رسونم ... يا کنسرت بی کنسرت !
فردين : ببين ... تو اگه می تونی ... تويوتا باباتو بگير ! ... حالا چی ميشه ؟!... ويلا رو که قرار بود از اول تو جور کنی...
فريد : کی می رسی مامان ؟! چهار ساعت ديگه ؟! به اين خانوم فولادگر جونت بگو نوبتتو يخورده جلو بندازه !... حالا می رفتی يه آرايشگاهِ ديگه ... نمی شد ؟! ... هميشه خدا اين سرش شلوغه ! 
فرهاد : نميشه ؟! اقلا يه دو سه تا رنگ ِ تکی بزنين ... آره ... بدُو ... ميرسم!
صدا : / بعد از زنگ ملايم اين بار بدون ناز / دکتر فولادگر فوری اورژانس ... دکتر فولادگر فوری اورژانس... 
فردين : قرار بود برم شرکت از بابام بگيرم !.../يواش/ ببين رمزشو دارم ... از عابر بانکش ور می دارم! 
فريد : باشه مامان ... بش ميگم تو زنگ زدی ! ... نترس ... طلاقت نميده ! 
فرهاد : بگو بخواد کله شقی کنه، طلوعی گفت چيزی رو که نوشتم می زنم آ !... به درک !... قهر کنه !... درام زن که قحط نيست ... يکی ديگه ! اصلاً يکيو می ذارم ضرب بزنه...
فردين : خيلی خسيسی به خدا ... هستی ديگه !...
فريد : شوخی کردم ...اون جونش به جون ِ تو بستس خانوم طلوعی! 
فرهاد : اومدم یه کاريش می کنم !
/ حالا صدای مکالمه تلفنی هر سه نفر در هم می رود ... هر کدام برای فهميدن بهتر ، صدايشان را بالاتر می برند ... در اوج شلوغی و درهمی صداها، مرد پرستار به آنها نزديک می شود/
مرد پرستار : چه خبره آقايون ؟! بيمارستانه ها ! / حالا هر سه همزمان ساکت می شوند / 
صدا : / بعد از زنگ ملايم .. / خدمات ! جهت انتقال مورد به سرد خانه هر چه سريعتر به اورژانس ...خدمات جهت انتقال مورد به سردخانه هر چه سريعتر به اورژانس...
/ لحظاتی سکوت ، حالا هر سه نفر بعد از رفتن مرد پرستار با صدای آهسته در تلفن های همراه /
فردين : / يواش در تلفن / بت زنگ می زنم !
فريد : الان ميرم پيشش ...نترس... قربان مامان !
فرهاد : / يواش در تلفن / بگو نگران نشن ... وضع بابا روشن شِه ميام !
/ هر سه قطع می کنند ، در همين لحظه دکترفولادگر در حال صحبت با تلفن همراه ، از مقابل آنها عبور می کند. گوشی طبی به گردن دارد و سرِ آن را در جيب طرف تماشاگران قرار داده است موقع عبور به طرف اورژانس از مقابل سه برادر، يک جمله مکالمه او را با تلفن می شنويم ./
دکتر فولادگر: / در تلفن همراه / حالا من فردا ميرم شرکت ِخود ِمهندس طلوعی ...من رو اون دو طبقه حساب کردم ... بيکار نبودم دوسال خودمو علاف کنم ؟! نکرد ... خودم راه ميندازم ميسازم !...
/ فرهاد ، فريد و فردين ، پس از لحظاتی هدفن هايشان را به گوش زده ، مجددا در خلسه موسيقی فرو می روند، سه نوع موسيقی در هم اوج می گيرد ... نور می رود / تمام (ارسال توسط عبیات)



تصویری از گرامیداشت پانزدهمین سالگرد تاسیس 
گروه تئاتر جوان میبد و اختتامیه نمایش سی مرغ ، سیمرغ
(آبان ماه 1391)




تصویری از آخرین روز حضور کوروش زارعی در کارگاه نمایش گروه ( شهریور ماه 1392 )



ورود به سایت


خوش آمدید,
مهمان

ثبت نامثبت نام
فراموش کردن کلمه عبور؟فراموش کردن کلمه عبور؟

نام کاربری:
کلمه عبور:
تصویر امنیتی:تصویر امنیتی
کد تصویر امنیتی را وارد نمایید :

نظر سنجی

عملکرد گروه تئاتر جوان در شهرستان میبد چگونه بوده است ؟

عالی
خوب
متوسط
ضعیف


نتایج
نظرسنجی

رای ها: 595
نظرات: 107

پوسترها