جستجو
|
تاریخ: ۲۷.۰۶.۱۳۹۱
ماژول:
موضوع: خیر
چندی است که دو بازیگر عزیز کبوتر و فاخته سیمرغ از اعضای خوب گروه تئاتر جوان به دلایلی نتوانستند دیگر با گروه همکاری کنند و پروژه نمایشی سیمرغ به علت عدم حضور آنها به تأخیر افتاد ، به همین بهانه سرپرست گروه واضح اعلام کرد : کسانی که برای زحمات این دوستان و عوامل سیمرغ ارزشی قائل نبودند و باعث عدم حضور آنها شدند مطمئنا در آینده وجدان راحتی نخواهند داشت . زیرا حق 15 الی 20 نفر را که از وقت و سرمایه شخصی خود گذاشته اند را ضایع کردند و خسارت جبران ناپذیری را به گروه وارد کردند که مطمئنا جزء حق الناس محسوب می گردد و این گروه هیچ وقت از حق خود نخواهد گذشت . در ادامه سرپرست گروه ضمن اظهار تأسف از این حرکت نادرست پیام خود را به این دو بازیگر عزیز اعلام نمود که به شرح ذیل می باشد :
کبوتر جان و فاخته عزیز شما همچون دخترم نرگس برایم عزیز و دوست داشتنی هستید و بنده در گروه هر چه کردم و می کنم برای رشد شما عزیزان بوده و خواهد بود . سکوت ... سکوت من زبان ناگفته فرشته هاست ... سکوت ، سر درخشش آن چشمهاست که هنوز از آن نگاه کهنه می سوزند ... بعضی از کلمات را نباید خرج کرد ... بعضی چیزها را نباید فروخت ... روی بعضی از چیزها نباید قیمت گذاشت ... نباید ... من همه چیز را فروخته ام ... همه چیز را ... ولی شاید شما نتوانید ... ترسم از این نیست ، ترسم از بی چیزی در این بازار شلوغی که در آن همه چیز ارزان می خرند و می فروشند نیست ... ترسم انتهایی است که بر آن پایانی متصور نیست ... بر انتهایی که از سوی دیگری مرا به خود می کشد ... از هجوم دنیایی که صاف ترین لحظات مرا طلب می کند ... پنهان ترین نگاه وجودم را می خرد ... بهایش را می دهد ... و گاهی نمی دهد ... و مرا با خود تنها می گذارد ... ترسم از تسلیم شدن است ... تسلیم ... تسلیم ... تسلیم ... تا کی کبوتر و فاخته؟؟!!!! این دریاها آرام می شوند ... کی من نقش آن جزیره را در آن دورها می بینم ... کی می رسد که او که خیر الفاصلین است ... کی می رسد که او که تمام لحظه های عالم مال اوست ... کی می رسد او که مهربان است و همیشه چشمانش این پایین ما را نگاه می کند ، آن فاصله ها را که با آن می توان از تمامی درها گذشت و کسی نمی تواند جلوی پیشروید را بگیرد ... از آن در تنگی که مسیح گفته ... از آن گذرگاه عافیت که تنگ است ... او نشانم دهد بچه ها ... کی می شود که نشانم دهد و نترسم ...! نترسم ... نترسم ... نترسم ... دلم می خواهد نه برای شما ، بلکه برای کسانی که شبی در انتهای آن روزهای سیاه که هر لحظه اش هزار شب تاریک بود ، برای کسی که شبی در آن روزها که زشت ترین روزها عمرم بود و پر بود از تیره ترین کلام عالم ، پر بود از کینه ، به من مهر آموخت ، دلم می خواهد نه برای شما که برای همه بدها و خوبها بنویسم بچه ها ... من روزهای زیادی را با کینه زیسته ام ... روزهای زیادی را که حتی یک روزشان هم برای یک زندگی زیاد است ... من روزها با کینه زندگی کرده ام کبوتر و فاخته عزیز !!!! اما نه ... زندگی با کینه زندگی نیست ... تکرار هر روزه مرگ است ... تنفس بیمار مسلولی است که با هر نفسش مرگ را به درون می کشد ... تنفس بیماری که هر نفسش تمام زیر و بم دستگاه تنفسش را پنجه می کشد و از درون خفه اش می کند ... کبوتر و فاخته من روزهایی از حق زیستن محروم بوده ام ... پس بگذار مثل کلاس تئاتر برایتان داستانی تعریف کنم از شبی یا روزی که من میهمان غریبه هایی بوده ام و میزبانانی داشته ام ... کبوتر و فاخته که میزبان خوبی بودند ... خوب کبوتر ... خوب فاخته ... آن خوبی که شما می دانید معنایش چیست ... آن خوبی که هنوز هر وقت چشمانم را ببندم و لبانم را ، به من لبخند می زند و مثل دخترک کبریت فروش روشن می کند آن تاریکی ها را که هنوز تاریک تاریک تاریک است ... خیلی چیزها را نمی شود فراموش کرد کبوتر و فاخته ... خیلی چیزهای کوچک را نمی شود فراموش کرد ... این طوفانها هنوز همه چیز را از ما نگرفته اند ... هنوز چیزهایی برای ما مانده است ... خیال نکنید که آن حقیقی ترین هیچگاه مجال ظهور بر پست ترین وادی را خواهد یافت ... گمان مبرید که روزی این چشمهای رهگذر ، این چشمهای جستجوگر قانع توان راه یابی به آن گم شده را می یابند ... کبوتر و فاخته کلام حق کلامی نیست که این قدر راحت میان کوچه و بازار روان باشد ... حرف حق شنیدن سخت است و آتشین ... شما هر چه دارید در انتهای قلبتان پنهان کرده اید ... جایی ... جایی که هیچ کلمه ای به آنجا نخواهد رسید ... و هیچ کس نمی تواند با زور کلمه ای را در آنجا محصور کند ... جایی که هیچ دستی به آنجا راه نخواهد یافت ... دارایی تان را خوب نگاه دارید و از آن به خوبی محافظت کنید که هر چه طوفان ، هر چه باد ، هر چه موج بیاید شما چیزی از دست نخواهید داد ... آنچه ماندنی است خواهد ماند ... خواهد ماند ... خواهد ماند ... و در قلب همه بچه های گروه تئاتر جوان جز خوبی شما چیزی نمانده است... پاینده ، پیروز و موفق و مؤید باشید ... کبوتر و فاخته دو بازیگر خوب گروه ...
ارسال شده توسط: مدیرسایت
|
|
|
تاریخ: ۲۴.۰۵.۱۳۹۱
ماژول:
موضوع: خیر
سرپرست گروه تئاتر جوان ضمن اظهار تأسف از زلزله آذربایجان گفت : همه هنرمندان باید خود را در غم بازماندگان این واقعه سهیم بدانند و هر کاری که می توانند از جان و دل انجام دهند . حتی بازتاب هنری این واقعه جانسوز نیز کمک بزرگی می تواند باشد تا حس انسان دوستانه انسانها را برانگیزد ...
تقدیم به بغضهای شکسته و نشکسته داغدیده های زلزله آذربایجان!
احیا ملحفه را رویش کشید و گفت: «تا اذان بیدارم نکنید! نمیخواهم شب احیا خوابم بگیرد». حالا هم خیلی آرام گرد و خاک صورتش را پاک میکنم. می ترسم بیدار شود!
میهمانی افطار امروز همه بچهها مهمان مادربزرگ بودند.حتی نوههای شهرنشین هم دو ساعت زودتر از اذان خودشان را به روستا رسانده اند. میهمانها در حسرت شنیدن خوش آمدگویی مادربزرگ گریه میکنند!
افطار باز هم علی رغم منع دکترش روزه گرفته بود. چند ساعتی تا افطار باقی مانده بود که فشارش پایین افتاد و به اصرار عیالش پای سفره نشست. با چشمهای خیس لقمه اول را که برداشت، زلزله آمد و روزه اش کامل ماند!
مسافر «این حاج آقا کیه؟ بچه همین روستا بود؟» «نه آقای مهندس! طلبه قم بود و برای تبلیغ به روستای ما آمده بود! نفس گرمی داشت!»
گاو مرد دست انداخت دور گردن گاو ماده و گریه اش گرفت. «گفتم صفیه نگران نباش، خدا بزرگه! بعد ماه رمضان گاو را می فروشم و جهیزیهات را جور میکنم!»
وام «این شب قدر آخری دعا کن وام جور بشه! این خونه گلی را می زنم زمین و با آهن میسازمش!» زن روی سجاده اش «انشاءالله»ی گفت و قرآنش را باز کرد. «اذا زلزلت الارض زلزالها...»
تولد زن دست روی شکمش کشیده و گفته بود: «اگر تو همین ماه به دنیا اومد نامش را میذاریم رمضان! باشه؟». پرستارها داد زدند: «نوزادش زندهست! زود ببریدش اتاق عمل!». مرد با خودش گفت: «نامش را می ذارم خداداد!».
در ادامه مطلب میتوانید ، تعدادی از عکس های این فاجعه را مشاهده نمایید.
ارسال شده توسط: مدیرسایت
|
|
مجموع 12 on 2 در صفحات 10 در هر صفحه
<< ۱ ۲
تصویری از گرامیداشت پانزدهمین سالگرد تاسیس
گروه تئاتر جوان میبد و اختتامیه نمایش سی مرغ ، سیمرغ
(آبان ماه 1391)
تصویری از آخرین روز حضور کوروش زارعی در کارگاه نمایش گروه ( شهریور ماه 1392 )