تبلیغات


کلاسهای
 
بازیگری
 
به زودی 
  

جستجو در سایت

جستجو

آخرین مقالات

تئاتر خیابانی یا بیرونی

ادامه مطلب


چرا تئاتر کاربردی؟

ادامه مطلب


تأتر «پلِی بَک»

ادامه مطلب


تئاتر برای آموزش بهداشت

ادامه مطلب


تئاتر ِموزه

ادامه مطلب


تئاتر خاطره

ادامه مطلب


نمایش خلاق

ادامه مطلب


تئاتر آموزشی

ادامه مطلب


آیین ها و مراسم سنتی و قدیمی

ادامه مطلب


نمایشنامه زندگی گالیله ...

ادامه مطلب

کلمات کلیدی



آمار سایت


هاست
RSS خروجی

آمار سایت

اخبار





نگاه شما: چند روایت داستانی از زلزله آذربایجان

ارسال شده توسط: مدیرسایت تاریخ: ۲۴.۰۵.۱۳۹۱ بازدیدها: ۲۶۶۴۷
سرپرست گروه تئاتر جوان ضمن اظهار تأسف از زلزله آذربایجان گفت : همه هنرمندان باید خود را در غم بازماندگان این واقعه سهیم بدانند و هر کاری که می توانند از جان و دل انجام دهند . حتی بازتاب هنری این واقعه جانسوز نیز کمک بزرگی می تواند باشد تا حس انسان دوستانه انسانها را برانگیزد ...





تقدیم به بغض‌های شکسته و نشکسته داغدیده های زلزله آذربایجان!


احیا

ملحفه را رویش کشید و گفت: «تا اذان بیدارم نکنید! نمی‌خواهم شب احیا خوابم بگیرد».
حالا هم خیلی آرام گرد و خاک صورتش را پاک می‌کنم. می ترسم بیدار شود!

میهمانی
افطار امروز همه بچه‌ها مهمان مادربزرگ بودند.حتی نوه‌های شهرنشین هم دو ساعت زودتر از اذان خودشان را به روستا رسانده اند. میهمان‌ها در حسرت شنیدن خوش آمدگویی مادربزرگ گریه می‌کنند!

افطار
باز هم علی رغم منع دکترش روزه گرفته بود. چند ساعتی تا افطار باقی مانده بود که فشارش پایین افتاد و به اصرار عیالش پای سفره نشست. با چشم‌های خیس لقمه اول را که برداشت، زلزله آمد و روزه اش کامل ماند!

مسافر

«این حاج آقا کیه؟ بچه همین روستا بود؟»
«نه آقای مهندس! طلبه قم بود و برای تبلیغ به روستای ما آمده بود! نفس گرمی داشت!»

گاو
مرد دست انداخت دور گردن گاو ماده و گریه اش گرفت.
«گفتم صفیه نگران نباش، خدا بزرگه! بعد ماه رمضان گاو را می فروشم و جهیزیه‌ات را جور می‌کنم!»

وام
«این شب قدر آخری دعا کن وام جور بشه! این خونه گلی را می زنم زمین و با آهن می‌سازمش!»
زن روی سجاده اش «انشاءالله»ی گفت و قرآنش را باز کرد. «اذا زلزلت الارض زلزالها...»

تولد
زن دست روی شکمش کشیده و گفته بود: «اگر تو همین ماه به دنیا اومد نامش را می‌ذاریم رمضان! باشه؟». پرستارها داد زدند: «نوزادش زنده‌ست! زود ببریدش اتاق عمل!». مرد با خودش گفت: «نامش را می ذارم خداداد!».

در ادامه مطلب میتوانید ، تعدادی از عکس های این فاجعه را مشاهده نمایید.


 

Azarbayejan2

Azarbayejan3

Azarbayejan4

Azarbayejan5

Azarbayejan6

Azarbayejan7


NARGES
 امتیازات : ۵۱۳   تاریخ: ۱۵.۰۶.۱۳۹۱ متن پیام : ۳
NARGESمن هم تسلیت بگو ....
ترسم تو بیایی و من آن روز نباشم...
0
 تاریخ عضویت : ۱۱.۰۶.۱۳۹۱  2زن اطلاعات شخصی
seifian
تاریخ: ۲۵.۰۵.۱۳۹۱ متن پیام : ۲
seifianمن هم به نوبه خودم این حادثه جان گداز رو به همه ملت ایران به خصوص هموطنان آذری تسلیت عرض میکنم...واقعا آدم نمیدونه کی باید بره...خدایااااا.....
 تاریخ عضویت : اطلاعاتی ثبت نگردیده است.   اطلاعات شخصی
مهمان
تاریخ: ۲۴.۰۵.۱۳۹۱ متن پیام : ۱
مهمانبسیار عالی است که یک سایت هنری از این واقعه یاد کند و حس انسان دوستانه هنرمندان را تقویت کند . از سایت شما خوشم اومد . موفق باشین ،
 تاریخ عضویت : اطلاعاتی ثبت نگردیده است.   اطلاعات شخصی


نام شما:
متن پیام :
شکلک - 01 شکلک - 02 شکلک - 03 شکلک - 04 شکلک - 05 شکلک - 06 شکلک - 07 شکلک - 08 شکلک - 09 شکلک - 10 شکلک - 11 شکلک - 12 شکلک - 13 شکلک - 14 شکلک - 15 شکلک - 16 شکلک - 17 شکلک - 18
تصویر امنیتی:
تصویر امنیتی
کد تصویر امنیتی را وارد نمایید :



تصویری از گرامیداشت پانزدهمین سالگرد تاسیس 
گروه تئاتر جوان میبد و اختتامیه نمایش سی مرغ ، سیمرغ
(آبان ماه 1391)




تصویری از آخرین روز حضور کوروش زارعی در کارگاه نمایش گروه ( شهریور ماه 1392 )



ورود به سایت


خوش آمدید,
مهمان

ثبت نامثبت نام
فراموش کردن کلمه عبور؟فراموش کردن کلمه عبور؟

نام کاربری:
کلمه عبور:
تصویر امنیتی:تصویر امنیتی
کد تصویر امنیتی را وارد نمایید :

نظر سنجی

عملکرد گروه تئاتر جوان در شهرستان میبد چگونه بوده است ؟

عالی
خوب
متوسط
ضعیف


نتایج
نظرسنجی

رای ها: 595
نظرات: 107

پوسترها